نتایج جستجو برای عبارت :

تراوشات فیزیکی

عاشقانه ترین عاشقانه های جهان
در برابر قلبم کم میاورند
وقتی که پای "تو" در میان است
.
بشنو!
فریاد عاشقانه ی قلبم را
دستهایم را که میگیری
نگاهم که میکنی
مشتاقانه تر از ثانیه ها...
عشق در وجودم میتپد
آوای بودنت، عاشقانه های جهان را میرقصاند
جهان در برق چشمانم میلرزد
و آغوشت تو گرم میکند تنم را...
با آرامشی از جنس بهشت... :)
.
آغوش تو آرامشی از جنس بهشت است
آرامشت از جنس "تو" در آینه ی "من"
خالیست جهان بی تو و عشقت شهِ قلبم!
بر بوم جهان با تو خوشست عشق کشید
همین امسال بود توی عید بود که یه وبلاگ زده بودم با ادرس yadegarii.blog.ir که توی اونم مثل این یه جور یادداشت های روزانه و تراوشات رهنیم و هر چرت و پرتی که گیرم میومد مینوشتم توش ! 
بعد چند روز یه مخاطب ناشناس دروپاقرص پیدا کرده بودم که از قضا اونم کنکوری بود و زیر همه پستام نظر میزاشت... 
الانم یه نفر دیگه اومده تو این وبلاگم .. 
د اخه لعنتی :////
چند میگیری منو به حال خودم وابگذاری ؟؟
+میدونم یه روزی میرسه که حال دلم خوب نباشه و دلم بخواد یکی نظر بزاره ولی ب
عمیقا باور دارم که هر حرفی رو نباید تو وبلاگ زد. وبلاگ یه جور تقدس خاصی داره؛ هر کلمه‌ای که قراره تو وبلاگ نوشته بشه؛ باید بارها در ذهن تکرار بشه و از انواع صافی‌ها بگذره! جدا از اون آدم باید یا میکروبلاگر باشه یا نباشه :) یعنی چه یه پست 3 خطه یکیش 7 8 تا پاراگراف!؟ خلاصه اینکه همه اینا ایجاب میکنه یه کانال تلگرامی باشه تا توییت‌ها، تراوشات یهویی، آهنگ‌ها و تصاویر یه جا جمع بشن. پس گفتیم بشو و شد:
t.me/GilbertNotes
این محمد هم که با یه توییتی شیلنگ عن رو گرفت به هیکل ما که آقا هر ایرانی یک بلاگ و هر بلاگ یک "تراوشات ذهن من" . ولله من اونموقع که بلاگ زدم اصلا کسی تراوشات ذهنی نداشت. کاملا یونیک و یونیکورن وار این اصطلاح به ذهنم رسید و بر عرصه این پیکر بلاگ آن را حک نماییدم. آری این بود از داستان تراوشات 
حالا که ممد گیر داد و نخوایم زیر بار این تیپیکالیسم له بشیم عوضش کردم گذاشتم "پسماند های کورتکس های مغزم". هم خارجی تره هم یونیک تر تا که همسایه نگوید که تو در
بسم الله الرحمن الرحیم
از آن‌جایی که قصد دارم در وبلاگم حرف‌هایی را به دور از مسائل روز بنویسم که به درد امروز و البته فردایمان بخورد جنس حرف‌هایم کمی دور از مسائل روز‌هایی است که تاریخ نشر متن‌ها نشان می‌دهد.
با توجه به تجربه‌ی اندکی که در فضای رسانه‌ای این ایام. یعنی قرن چهارده شمسی و یا هزاره‌ی سوم میلادی پیدا کردم به نکته‌ی مهمی رسیده‌ام و آن هم سحری به نام تیتر است. از این سحر خانمان برانداز هر چه بگویم کم گفته‌ام. بیایید با هم کمی
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته می‌خواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوت‌های خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکته‌ش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
 
از چنین گفت زرتشت...
تنهایی، فرار یا مواجهه؟
تصویرسازی روحم...
تولد-نویسی...
نمی‌دونی!
 
تجدید پیمان با خود :)
آدما تو زندگی میان و میرن...
 
تمرین عملی نابودگر..
شروع نوشتن "جمع‌بندی ماه"
وصیت‌نامه‌ی صدرای 25 ساله :)
تراوشات یک
هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.
از پارسال می دانستم که بالاخره این انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان
دیشب عراقی ها حمله کرده بودن داشتیم از دستشون فرار می کردیم. تنها چیزی که یادم میاد استرسی که داشتم بود و اینکه همه چیز خاکی رنگ بود و فرار!قبلشم از طبقه ی دوم یه پاساژی که هیچ نرده محافظی نداشت افتادم پایین! حس کردم پام شکسته ولی نشکسته بود با این حال من و با یه مصدوم دیگه گذاشتن تو آمبولانس :/
از یه طرف هم با دوستم رفته بودیم پیش روانشناس! یه چیزی شنیدم تو مایه های اینکه خودت باید باهاش کنار بیای؛ مشکلی نداری!!!
چند شب پیش هم یه همچین خوابی دیدم
به چهره اش می نگرم، مردی جوان و پرشور و با صورتی روشن ودلگرم؛ که شورِ جوانی را به من نوید میداد. من با اشتیاق او را نگریستم و درانتظارِ رسیدن به او بودم. به چهره ی مادرم و شورِ مهربانی اش نگریستم. پدرم را دیدم که با قامت بلند و موهای مشکی پرپشت کار می کند و چند خانوار را زندگی می بخشد و من افتخار کردم. بی وقفه به اطراف چشم دوخته بودم و منتظرِ روزی جدید بودم که بدانم چه میگذرد. چندین سال گذشت؛ آن مرد رویاهایم دوران جوانی اش را گذراند و من ننگریستم.
پست حریر منو انداخت وسط همون موقعهایی که خیلی با بچه ها جور بودم....
از وقتی از ایران رفتم،هروقت میرم ایران،تنها زمانیکه دارم دل به دل بچها میدم اون زمانیه که خیلی احساس دلتنگی میکنم و دوسدارم به حرفشون بگیرم تا برام بلبل زبونی کنن و من از ته دل بخندم.....
ولی قبلا خیلی بیشتر باهاشون  بودم.....
الان تها کار با فایده ای که منو یاد بچه ها و دوران خوش کودک میندازه اینه که هروقت دارم میام،یه عالمه نقاشیاشونو میارم و کنار برنامه درسی و نقاشیام و کلی اس
چند روز پیش یکی از بچه هایی که توی فنی حرفه ای تازه باهاش آشنا شدم میگفت داره میخونه برای آزمون کانون وکلا یهو از من پرسید تو برای ارشد نمیخونی و من یک " نه " قاطع بهش گفتم! تعجب کرد که چقدر قاطع و مصمم گفتم نه و لااقل میدونم تکلیفمو توی این زمینه!امروز رفتم سرچ کردم یه تست شغل براساس شخصیت پیدا کردم و انجامش دادم و گفت تیپ شخصیتی من ENTJ هستش و خب به تبع یه سری شغل ها رو هم گفت. 
چند روز پیش هم با فرفری صحبت میکردم و در مورد اینکه چرا زودتر نرفته حقو
پوفی میکشه و میپره تو حرفم و با ترش رویی و حرص میگه:
+یه دیقه خفه شو،یعنی چی من هرچی میگم میگی دوسش دارم؟؟؟
از سکوتم استفاده میکنه و صداشو میبره بالاتره بابا این پسره..
این دفعه منم که بهش اجازه صحبت نمیدم:
*من دوشش دارمو همین بسه برام که از سرمم زیاده اونم دوسم داره...
حرفاش لحن التماس به خودشون میگیرن:+به پیر به پیغمبر همه چی دوس داشتن نیس،طرفت باید درکت کنه،بفهمتت،از راهِ دور،از کلمات بخونتت،تورو بخونه،حرف دلتو بخونه،نگاتو بخونه،تروخدا انق
بسم الله الرحمن الرحیم 
ما انسان‌ها، مخصوصا ما انسان‌های امروزی الکی مدرن یک ویژگی خاص داریم و آن، هم‌ذات پنداری با شخصیت‌های هر داستانی است که با آن مواجه می‌شویم. اصلا این ویژگی یکی از پایه‌های ساخته‌ شدن فیلم‌ها و نوشته شدن داستان‌ها و حتی تولید اخبار است. در این‌ موارد وقتی که با شخصیت اصلی داستان مواجه می‌شویم سعی می‌کنیم او را شبیه خود و خود را شبیه او بدانیم و با او در موقعیت‌های داستان همراه شویم. 
خب. تا این‌جای کار هیچ مشکل
همیشه مرز بندی کردن برامون!
جدامون کردن از هم!
از اولین روزی که پامون و گذاشتیم تو مدرسه روی تخته سیاه نوشتن خوب ها و بدها...
هرکس یکم شیطنت کرد و خندید اسمش رفت تو بدها هرکس که ساکت شد و حرف نزد رفت تو خوب ها و مورد تشویق قرار گرفت!!!
از همون اولین روز مدرسه ترجیح دادم دختر شیطون کلاس باشم خودم باشم، حتی اگه اسمم بره جز بدها...
بزرگتر که شدیم دوباره جامعه دو دستمون کرد چادری ها مانتویی ها!!!
باز همون حساب کتاب خوب و بد!!!
نسبت به خواهرهام خیلی دیرتر چ
رهپویان هدایت: اوشو در سخنرانی ها و مکتوبات متعددی که از خود
به جای گذاشته است به طور کاملا مشخص و هدف دار مفاهیم مقدس ادیان ابراهیمی را زیر
سئوال می برد.
وجود حضرت حق جل و اعلی یکی از مواردی است که
نقطه مشترک میان تمام ادیان ابراهیمی است. اوشو درست در نقطه عکس یک عارف حقیقی و
در لباس عارفی(دروغین) که قرار است ارتباط با عالم بالا را برای عده ای ترسیم کند
با لطایف الحیل گوناگون از اساس انسان را درباره وجود خداوند و نوع ارتباط با
حضرتش در تردید و
در سرمای قبل پاییز روز های سردتر در انتظار من هستند. من و سرما با هم دوستیم نه سیگاری دارم برای دود کردن نه دل خطرکردن.... در آرامش قبل از پاییزم جا خوش کرده ام خسته ام از اتفاقات تکراری دوباره چشم انتظار روزهای برفی با قهوه های نه چندان اشرافی در کنج خاطرات غم گرفته با بغض هزار ساله ای که قصد شکستن ندارد، به همراه کوله بار اندوه و محنت و پشیمانی با چمدانی از حرفای نزده... چراهایی که هیچوقت جواب آنها را پیدا نکرده ام و امیدی به پیدا کردن پاسخ های
شب بارانی بود ...
آبستن یک گریه ی طولانی بود !
راه می رفتم و هی خون جگر می خوردم
در سرم فکر و خیالی که نمی دانی بود !
ناگه چو مهتاب زان میان گذشتی ...
آه لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد !!
همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند!
چو ندیده بودند تو را چنین دیوانه بودند!
دریاب مرا دلبر بارانی من ...
 
پی نوشت  :
اصل این شعر با نام " لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد " برای شاعر معاصر گرانقدر آقای "  مرتضی عابد پور لنگرودی" هست. (در قسمت پیوند های روزانه هم اصل شعر را قرار دا
دراز کشیده ام روی تخت... زل می زنم به در و دیوار... احساس می کنم تمام این چهار سال در خلاء گذشته... خلاء و نبود یک هویت واقعی از خودم... بعد همین جور فکرهای مختلف تو سرم غلت میخورند... هی به خودم می گم بنویس... اصلا مثل همان یک ماه و خرده ای کوفتی که نخوابیدی - نمی توانستی بخوابی!- بیدار بمان .... عود روشن کن... حتی در سکوت کر کننده اتاق و ذهن حرافت... بگذار موسیقی Not alone از اولافور ارنالدس نه فقط در ذهنت، بلکه در واقعیت به گوشت برسند... فراموش کن درد و زخم های ع
یک جایی از سریال شرلوک، موریارتی قبل ازینکه خودش را بکشد برگشت و به شرلوک گفت که تمام زندگیش به دنبال یک حواس پرتی می‌گشته تا اینکه شرلوک را پیدا کرده. یکی که اندازه‌ی خودش باهوش باشد. ولی حالا دیگر اورا هم ندارد چون خیلی وقت پیش شکستش داده است.
حقیقت هم همین است. اصلا بگذاریم به پای تنبلی که این یک سال گذشته را هیچ درس نخوانده‌ام. بهتر اصلا. مگر بچه‌های خرخوان احمق این مدرسه انرژی شان را از کجا میآورند برای درس خواندن؟ از انگیزه. انگیزه‌ای
رو مود خوبی نیستم. کاش یه اتفاقی بیفته که بتونم جمع و جور کنم خودمو. کتاب ندارم در هرحال حاضر که بخونم. هیچی اونطوری که می خواستم پیش نرفته و من ناامیدانه خیره می شم به گوشه ی دیوار و به این فکر می کنم که رفتارهام چقدر خجالت آورعه.
من رو مود خوبی نیستم و دارم با همه بد رفتاری می کنم و این افتضااااحه. من می دونم که پشیمون می شم اما الان انگاری از همه کینه دارم. هیشکی برام اهمیت نداره و تو اون لیست مخاطبین لعنتیم کسی نیست که بتونه منو بخندونه تا حوا
چگونگی پیشگیری و درمان طاعون
طاعون بیماری اندمیک بسیاری از کشورهاست که می تواند بالقوه اپیدمیک شود که گوسفند را هم مبتلا می کند. یک بیماری ویروسی و یک بیماری شدید با واگیری و انتشار سریع است که عمدتا گوسفند را هم مبتلا می کند که بیشتر مربوط به مبحث این مقاله است. این بیماری توسط برخی جوندگان وحشی مثل کک، موش صحرایی، خرگوش،گربه خانگی، موش، موش خرما، سنجاب زمینی و سنجای صخره ای منتقل می شود. مثلا وقتی ککی به طاعون آلوده میشود این بیماری به خصو
نام رمان: وارث انتقام
نویسنده : مریم مرادپور
ژانر: ترسناک، عاشقانه
تعداد صفحات : 182
مبع:یک رمان
خلاصه: در واقع در این رمان تقریباً مقداری از افراد و اتفاقات واقعی بوده و به صورت اغراق‌آمیز در چند مورد تراوشات ذهن نویسنده می‌باشد، رمان در مورد پسر دانشجویی است که ناخواسته در روند انتقام از مابهترون قرار گرفته و به هر طریقی قصد آزار رسوندن به اون رو دارند، که با کمک فردی متوجه دلیل این حوادث می‌شود و در جهت نجات خود با کمک افرادی، می‌کوشد. داس
برترین ها - ترجمه از هدی بانکی: شما چه مکررا سینوزیت داشته باشید و چه فقط یکبار سینوس‌های‌تان عفونت کرده باشند، می‌دانید که درد و فشار در صورت‌ آنقدر زیاد است که شما را به سمت داروها بکشاند.
اما موسسه ملی سلامت در مورد مصرف غیرضروری آنتی بیوتیک‌ها هشدار داده است.
بیشتر مشکلات سینوسی عامل ویروسی دارند که آنتی بیوتیک درمان‌شان نخواهد کرد. و حتی عفونت‌های سینوسی با منشاء باکتریایی نیز با مصرف آنتی بیوتیک، بهبود سریع‌تری نخواهند داشت.
خوش
هبوط در کویر و انسان ِ  علی شریعتی ، دو کتابی که من سال 83 با دست مزد کارگری کردنم خریدم ، فک کنم 15 سالم بود. اول کتابا نوشتم من این دو کتاب را به قیمت 13 هزار تومن خریدم و مزد هر روز کارگری من 10 هزار تومان بوده .  خیلی هم برام خوندنش ثقیل بود و هی ک میخوندم فک میکردم خیلی حالیمه ... البته چون از بچگی سرگرمیم مطالعه بود و با شریعنی فاز جدیدی از تراوشات ذهنیم شروع شده بود .
تو این سالها یه نکته مهم فهمیدم که هرچی بیشتر بخونی و فکر کنی و تحقیق کنی بیشتر
هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.
از پارسال می دانستم که بالاخره این انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان
کاش هیچ وقت از این همه سرسختی پشیمون نشم.
*
این که بشی بت یه نفر و چشم بسته مدح و ثنات کنه و بدیهات رو نبینه و بی منطق دوستت داشته باشه چیز خوبی نیست. شاید حس خوبی باشه که کسی در این حد بهت ارادت داشته باشه ولی در واقع  خیلی خطرناکه.

نوشته بود اونی نبودی که می خواستم اونی بودی که دوسش داشتم. ازش پرسیدم چطور میشه کسی رو دوس داشت که اونی نیس که میخوای. زد به در مسخره بازی. بعدش یادم افتاد خودمم از این دوس داشتنا دارم. اونی نشد که می خواستم ولی دوس ند
بنام خدا
شیفه، روستایی از توابع رامهرمز در استان خوزستان است.
این روستا  در دامنه ی کوه و نزدیک گورستان  متوفیان قرار دارد.
.Shifa is a village of Ramhormoz in Khuzestan province
 This village is located on the hillside and
 .near the cemetery of the deceased
دلیل اینکه مردم شیفه روستای خود را در مجاورت کوه بنا نهادند، 
سیلابی بود که در سال پنجاه و  هشت روستای قدیم شیفه را تخریب کرد.
The reason that people of shifa built their village near the hills
.It was a flood that destroyed the old village of Shifa in year of 1980
آنچه از روستای شیفه ی قدیم باقی مانده،
هنوز نمیدونم بین کاری که پولش خوبه و کاری که از خودت راضی ای کدوم بهتره.
به صورت کلیشه وار و شعاری میدونم که الان باید به خودم بگم که معلومه که کاری که شبا راحت سرت رو روی بالش بزاری بهتره و این حرفا چیه دختر و اینا.ولی خوب یا بد من کلی کار خوب تو زندگیم کردم که الان از انجام دادنشون پشیمونم...
خب البته با آگاهی الانم میدونم که اون کار خوبا از روی خواسته قلب و روانم نبوده و احتمالا برای خوب نشون دادن خودم،پذیرفته شدن،طرد نشدن و تایید طلبی و این د
I. توی نمازخونه نشستم؛ دیروقته و چشم‌هام داره از خواب بسته میشه. پاراگراف کتاب رو برای بار چندم میخونم. برای بار چندم چشمام رو می‌بندم و یه طناب بی‌نهایت دراز رو توی ذهنم تصور می‌کنم. سر طناب رو بالا و پایین می‌برم تا یه تپِ موج توی طناب ایجاد بشه. سرعت انتشار موج رو توی ذهنم کاهش میدم و سعی میکنم تا بفهمم چه اتفاقی داره میفته. یک ذره‌ی خیلی کوچیک از طناب رو انتخاب می‌کنم و تمامِ نیروهایی که بهش وارد میشه رو تصور می‌کنم؛ اما باز هم ذهنم آرو
نمی‌دانم شما هم این طور هستید یا نه اما انگار شب ها بیشتر حال و هوای نوشتن به سراغ ذهن مشوش انسان می‌آید. گاهی برایم سوال پیش می‌آمد که برخی ها چطور خودکشی می‌کنند. به چه نقطه ای می‌رسند که به جان خود تعرض می‌کنند و بدن بی جانشان را بیشتر از حال قبل از مرگشان می‌پسندند. در چند ماه اخیر وقتی چندین بار کشکول زندگی ام از امید تهی شد هر بار حس مردگی جالب توجهی را بر روند زندگی ام حاکم دیدم تا حدی وضعیت و موقعیتشان برایم آشکار شد اما از طرف دیگر
با استرسی وصف ناشدنی منتظر بودم تا کار خانم دکتر تمام شود. همه صندلی های انتظار پر بود. تا سر و کله یک دندانپزشک خانم توی شهر ما پیدا می شود. بیشتر خانم های محجب و مذهبی صف می کشند و برای گرفتن نوبت و حل شدن مشکل دندانی که شاید یکی دو سال به آن ساخته اند، بر هم سبقت می گیرند. کسی باور نمی کند با این همه پزشک و دندانپزشک همشهری کار مردم شهر روی زمین می ماند و گاهی برای درمان یک دندان پوسیده باید یک سال انتظار بکشند، یا آواره شهر و مرکز استان باشند.
سلام امروز میخواهیم درمورد یکی دیگر از شهیدان انقلاب  برای شما بنویسیم . این شهید در میان مردم خیلی به اخلاق نیکو و خردمندی مشهور است و بود . این شهید فیلم بردار ماهری هم بود و فیلم های معروفی رافیلم برداری کرده است . برای کسب اطلاعات بیشتر مطلب زیر را بادقت بخوانید .
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانش
انواع هوش
تعریف هوش از نظر گاردنر[1] که مبنای به رسمیت شناختن اشکال گوناگون هوش می باشد ، عبارت است از :
قابلیت حل مساله با تولید (خلق) یک محصول ، ساخت چیزی که دست کم در یک فرهنگ ارزشمند تلقی می شود . بدین ترتیب گاردنر بدواً هفت نوع هوش را به شرح ذیل در قالب نخستین پردازش از هوش چندگانه ارائه نمود.گاردنر از آغاز تصریح نموده است که فهرست مشتمل بر هفت نوع هوش تنها مدخلی برای نگاه کثرت گرایانه به مقوله هوش بوده و در بردارنده انواع ممکن هوش انسانی نی
 
 
بهار را پشت سر گذاشتیم و حالا فصل طلایی سال از راه رسیده است . شما هم  آماده خوش گذرانی و استفاده از تفریحات تابستانی در نهایت خوش استایلی و جذابیت هستید .
فرانسوی ها همواره در سفر ها و تفریحات خوش تیپی را اولویت خود قرار میدهند . اگر روزی از یک فرانسوی بپرسید اشکال استایل شما چیست  آن ها با دقت و ظرافت استایل شما را بررسی خواهند کرد و به شما خواهند گفت چه چیزی در استایل شما ناقص است یا اشتباه است . آن چه که فرانسوی ها بیشتر به آن اهمیت میدهن
شیفه در گذر زمان
بنام خدا
شیفه، روستایی از توابع رامهرمز در استان خوزستان است.
این روستا  در دامنه ی کوه و نزدیک گورستان  متوفیان قرار دارد.
دلیل اینکه مردم شیفه روستای خود را در مجاورت کوه بنا نهادند، سیلابی بود که درسالپنجاه و  هشت روستای قدیم شیفه را تخریب کرد.
آنچه از روستای شیفه ی قدیم باقی مانده، ویرانه ای از قلعه ی قاجاری ست
 که در دوران آبادانی  این روستا  تحت تملک شخصی بنام توکل اداره می شد.
.Shifa is a village of Ramhormoz in Khuzestan province
This village is loc
شیفه در گذر زمان
بنام خدا
شیفه، روستایی از توابع رامهرمز در استان خوزستان است.
این روستا  در دامنه ی کوه و نزدیک گورستان  متوفیان قرار دارد.
دلیل اینکه مردم شیفه روستای خود را در مجاورت کوه بنا نهادند، سیلابی بود که درسالپنجاه و  هشت روستای قدیم شیفه را تخریب کرد.
آنچه از روستای شیفه ی قدیم باقی مانده، ویرانه ای از قلعه ی قاجاری ست
 که در دوران آبادانی  این روستا  تحت تملک شخصی بنام توکل اداره می شد.
.Shifa is a village of Ramhormoz in Khuzestan province
This village is loc
باردار هستید؟ از کجا می‎دانید؟ آیا قبل از انجام آزمایش خون راه‌هایی وجود دارد که از حاملگی خانم‎ها خبر دهد؟ با دلتا همراه باشید.بارداری قبل از انجام آزمایش با بسیاری از تغییرات هورمونی و جسمی در خانم‌ها همراه است؛ البته این علائم به طور قطع در همه خانم‎ها شایع نیست و ممکن است نشانه‎های عادت ماهانه آنها باشد. البته باید بگوییم که این علائم نه فقط در اوایل بارداری بلکه در اواخر آن هم به گونه دیگری خودشان را نشان می‎دهند.در مجله‎ی دلتا با
شیفه در گذر زمان
بنام خدا
شیفه، روستایی از توابع رامهرمز در استان خوزستان است.
این روستا  در دامنه ی کوه و نزدیک گورستان  متوفیان قرار دارد.
دلیل اینکه مردم شیفه روستای خود را در مجاورت کوه بنا نهادند، 
سیلابی بود که در سال پنجاه و  هشت روستای قدیم شیفه را تخریب کرد.
آنچه از روستای شیفه ی قدیم باقی مانده، ویرانه ای از قلعه ی قجری ست
 که در دوران آبادانی  این روستا  تحت تملک شخصی بنام توکل اداره می شد.
.Shifa is a village of Ramhormoz in Khuzestan province
This village is loc
تعریف:
ماساژ فقط فشردن عضلات نیست بلکه تحریک نقاط مخصوصی از خطوط اصلی انرژی بدن می باشد که با فشردن این نقاط گره های موجود که سدّ راه جریان انرژی حیاتی بدن شده اند برطرف شده و به حرکت روان انرژی در خطوط اصلی بدن کمک می شود که از مزایای آن می توان به کاهش درد های موضعی و استرس های روزانه،کاهش خطر ابتلا به واریس، کمک به درمان سیاتیک و کمر درد، کمک به تناسب اندام و حذف چربی های اضافی، رفع گرفتگی های عضلانی، خون رسانی بهتر به ارگان های بدن و بسیا
1-1        مقدمه
سـازمـان هـا بـرای بقاء و تداوم نقش مثبت و سازنده خود نیازمند افکار، اندیشه ها، نظرات تـازه و نـو هـستند تا با دریافت دیدگاه های نو مبتنی بر تحقیقات میدانی و اندیشه ها و تـئوری هـا بـتـوانـنـد پـویـایـی خـود را تـضـمـیـن کـنـنـد وگـرنـه رو بـه زوال و نابودی هستند. مقاومت سازمان ها در قبال تغییرات و تحولات جهانی و منطقه ای موجب حذف آنها شده و حتی قادر به حفظ وضع موجود نیز نخواهند بود.جـریـان نـوجـویی و نوآوری همچون یک جنبشی
به نظرتون سوفکل چی میتونه باشه؟ 
یه جور فیله مرغ سوخاری با سس مخصوص؟ 
یه جور بستنی سرخ شده؟ 
یه کلمه محلی به معنی دختر زیبای آتش‌پاره؟
یه برند مشهور در حوزه پوشاک؟
خیر جانم.
سوفکل قدرتمندترین نمایشنامه نویس قبل از میلاد در یونان بوده. هر دفعه باید بهت یادآوری کنم؟
نمیدونم چرا هر دفعه اسمشو میارم این تصویر میاد تو ذهنم.
در صورتی که دوستمون اینطوری بودن:
ایش. با این قیافت. لااقل میخواستن بسازنت صاف وایمستادی. همچینم به افق خیره شده که حالا بگی
افق های جدید
   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث منجز شده ای نیست و لزوماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل انکار بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه دا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها